درباره کتاب: تولستوی و مبل بنفش
نویسنده: نینا سنکویچ
«نینا سنکویچ» در اوانستون ایالت ایلینوی آمریکا در خانوادهای کتابدوست متولد شد. عشق به کتاب یکی از علاقهمندیهای مشترک اعضای خانوادهاش بود و بعد از مرگ خواهرش، «آن ماری» در چهل و شش سالگی، این علاقه انگیزهای شد برای اینکه تصمیم بگیرد برای تسکین و تسلی خود به دنیای نویسندهها، کتابها، و کلمهها پناه ببرد. او در دنیای کتابها به جستوجوی پاسخ سؤالهایش درباره چرایی مرگ و معنای زندگی میپردازد و از تجربیات شخصیتهای داستانهای نویسندگانی چون: جورج ساندرس، جولین بارنز، آلیس مونرو، موریل باربری، کالم مککان، پل استر، و لئو تولستوی میآموزد که چطور اندوه و سوگ را تاب آورد. نینا در سال ۲۰۰۸ وبسایت «هر روز کتاب بخوان» را راهاندازی میکند که در آن نظرات و دریافتهای خود را درباره کتابهایی که خوانده با کتابدوستان جهان به اشتراک میگذارد. کتاب «تولستوی و مبل بنفش» یادداشتهای او از خاطرات یک سال هر روز یک کتاب اوست. این کتاب در سال ۲۰۱۱ از طرف سایت گودریدز نامزد بهترین کتاب خاطرات و اتوبیوگرافی شد.
فهرست کتاب: تولستوی و مبل بنفش
- سرآغاز: روی صخره
- عبور از پل
- بازگشت به کتابخانۀ سیار
- زیباییهای دنیا
- در جستوجوی کتابها و زمان
- تغییر برنامه
- یگانه مرهم اندوه
- جستوجوی ستاره
- شانسی دیگر
- خوشامدگویی به فضول معرکه
- شنیدن کلماتی که قبلاً نشنیده بودم
- جایی که گرما پیدا شد
- کتابها تجربهاند
- پیوند با دنیا
- مرد خوابهای من
- چشمانداز بهتر
- شبتابها روی چمن میرقصند
- حکمت رمانهای معمایی
- هدف مهربانی
- پیادهشدن از موتورسیکلت لولو
- تولستوی روی مبل بنفش من
درباره نویسنده: نینا سنکویچ
«نینا سنکویچ» یک نویسندهی آمریکایی است که در ایالت «ایلینوی» به دنیا آمده است. او یک تاریخدان و کتابخوان قهار است و پس از مرگ خواهرش از طریق کتابخوانی توانست خود را تسلی دهد. تجربیات او پس از اینکه یک سال هر روز یک کتاب را میخواند در کتابی با عنوان «تولستوی و مبل بنفش» به رشتهی تحریر درآمده است. این کتاب پس از فروش بالا به فارسی نیز ترجمه شده که استقبال زیادی از آن صورتگرفته است. «سنکویچ» یک فعال اینترنتی نیز هست که میتوان نوشتههای او را در سایت شخصیاش پیدا کرد و از آنها استفاده کرد. او بهخوبی مخاطبان ایرانی خود را میشناسد و با آنها در تماس است.
برگزیدههایی از متن کتاب: تولستوی و مبل بنفش
- خواهرم چهل و ششساله بود که از دنیا رفت. در مدت کوتاه چند ماه بین تشخیص بیماری تا مرگش من برای دیدنش بین خانهام در کنتیکت و نیویورک مدام در رفتوآمد بودم. معمولاً با قطار میرفتم. اینطوری میتوانستم کتاب بخوانم آن موقع به همان علتی کتاب میخواندم که همیشه میخواندم؛ برای لذت و برای فرار. اما اکنون کتاب میخواندم – فقط برای نیم ساعت یا کمی بیشتر – تا حقیقت آنچه را که داشت بر سر خواهرم میآمد، فراموش کنم. او دچار سرطان کیسه صفرا شده بود. سرطان بهسرعت و بیرحمانه پیشرفت کرده بود و ردی از درد درماندگی و ترس از خود برجا گذاشته بود.
- کتابها بخشی از زندگی خانواده من بودند و در همه اتاقها حضور داشتند. والدینم هر شب برای ما و خودشان کتاب میخواندند. مادرم برای ما دخترها در اتاق نشیمن کتاب میخواند. من عاشق این بودم که روی فرش به پشت دراز بکشم و به سقف ترکخورده خیره شوم و به قصههای آرتورشاه و میزگرد گوش فرادهم. «سر گاوین» قهرمان موردعلاقه من بود، اگرچه مطمئناً همین خود او بود که باعث شد بعدها پسرها را کنار بگذارم؛ چون آنها در مقایسه با «گاوین» خیلی زود گول میخوردند «لیدی برتیلاک» زیبا هر روز به «گاوین» نزدیک و نزدیکتر میشد؛ اما «گاوین» هرگز تسلیم بوسههایش نشد. پسرانی که با آنها بزرگ میشدم بدون کمترین تلاشی تسلیم بوسههای من میشدند؛ تازه این نام و اعتبار من بود که در خطر بود نه آنها بعد از آرتورشاه نوبت به حیوانات کتاب «باد در میان شاخههای بید» رسید. بعد از ماجراهای سرزمین «کملوت» زندگی در دهات انگلستان کسلکننده به نظر میرسید. ماجراجوییهای معروف موشکور و موش صحرایی در حقیقت فقط یکسری بدبیاری بودند و آخرین نبرد داستان مرا به خمیازه انداخت. حمله راسوها و یک وزغ لاغر مردنی نمیتوانست مرا به هیجان بیاورد.
- بعد از مرگ «آن ماری» من به زنی دوتکه تبدیل شدم. تکهای از من هنوز در همان بعد از ظهری که او از دنیا رفت در اتاق بیمارستانش ماندگار شد. در آن اتاق با تخت تاشو، صندلی راحتی تلویزیون و کپههای کتاب پایه فلزی نگهدارنده، سرم داروهای مسکن و مایع قهوهای وحشتناکی که از شکم مسدود شده خواهرم تخلیه میشد، سینی مملو از روزنامه و بستههای ژله، جورابهای گلوله شدهای که من آنها را برایش برده بودم و حالا دیگر برای پاهای متورم و کبودش خیلی کوچک بودند و شانهای با طرههایی از موهای بلوند تیره.