آبی مگ, درباره کتاب

شیراز: یک شهر، سی و یک داستان

شیراز: یک شهر، سی و یک داستان

شیراز: یک شهر، سی و یک داستان 

نویسنده: محمد کشاورز 

شهرهای داستانی سابقه‌ای دیرینه در ادبیات ایران و جهان دارند. شهرهای زاده‌ی خیال نویسندگان و شاعران و ساخته شده از کلمات؛ شهرهایی با مردمانی معمولی؛ شهرهای زیبا شده از حضور سبز درختان با انواع گیاهان پرورش‌یافته در باغ‌ها و باغچه‌ها. شهرهای انباشته از اشیا زیبا و نازیبا. وقایع نیک و بد که به‌صورت کلمات بر صفحات رمان ظاهر شده‌اند؛ شهرهایی که گاه نویسندگان تلاش کرده‌اند آن‌ها را همچون عکس برگردانی از شهرهای واقعی بسازند تا به داستان و یا رمان خود و جهی واقع‌گرایانه بدهند و یا اینکه با ساختی سورئال آنها را همسو با اثر فرا واقع‌گرای خود خلق کنند. به‌هرحال شهرها همواره مکان داستان‌ها و رمان‌های بسیاری بوده‌اند.

در شکل‌های خیالی یا واقعی، خلق شخصیت‌های مختلف و متفاوت و حرکت‌دادن آنها در چنین شهری نوعی دمیدن روح در کالبد مکان داستان است. نویسنده باتجربه، همواره شهر خیالی داستان و یا رمانش را بر اساس نیاز همان اثر خلق می‌کند. ساخت و پرداخت و شکل‌دادن هر مکان خیالی می‌تواند به کارکرد عنصر مکان به‌عنوان یکی از عناصر مهم داستان کمک کند.

شیراز در تاریخ هزار و اندی ساله خود همواره به‌عنوان شهر ادب و هنر شناخته شده. شیراز این عنوان را نه همچون لقب تبلیغاتی فرموده حاکمان که به یمن حضور چهره‌های تابناک شعر کلاسیک فارسی بر پیشانی دارد. در تاریخ هزار‌ساله این شهر شاعران بسیاری در وصف شیراز و مردمان و مکان‌های مختلفش سروده‌اند. از سپیده‌دمان ادبیات نو فارسی به این سو، باز هم شیراز بستر شکل‌گیری داستان‌ها و رمان‌های بسیاری از نویسندگان معاصر ایران بوده است. چه نویسندگانی که زاده این شهر بوده‌اند و در این شهر بزرگ شده‌اند و خواه‌ناخواه محیطی که در آن بالیده‌اند در آثار مختلف آنها بازتاب داشته است و یا نویسندگانی که زمانی باشنده این شهر بوده‌اند و گاه نه حتی متولد و باشنده که مهاجر و مسافر و دلبسته بوده‌اند نیز داستانی و یا رمانی دارند که گوشه‌هایی از این شهر را بتوان در آن دید.

شیراز به‌عنوان یک کلان‌شهر، مکان و محور رویدادهای همه‌ی سی و یک داستان این کتاب است. اما در میان همه آثاری که شیراز مکان وقوع آنهاست، یک مورد خاص وجود دارد که باید ایستاد و به احترامش کلاه از سر برداشت. رمان «سووشون» اثر زنده‌یاد «سیمین دانشور». در این رمان شیراز نه فقط مکان و بستر حوادث داستان که خود به شخصیتی مستقل بدل شده است. چنان‌که گویی شخصیت اصلی و به‌اصطلاح قهرمان رمان نه زری و یوسف که خود شهر شیراز است. مکانی که ستون فقرات رمان بر آن استوار شده است؛ چون به‌محض جداکردن آن از بستر رمان و یا جایگزین‌کردن آن با مکان یا شهری دیگر، ساختار آن به طور عجیبی فرومی‌ریزد. ساختار رمان سووشون به طرز هنرمندانه‌ای بر موقعیت تاریخی، جغرافیایی و سیاسی شیراز اوایل دهه بیستم بنا شده است. شیراز به‌عنوان بزرگ‌ترین شهر جنوب غرب ایران در اوایل دهه بیست، حضور نیروهای متفقین به‌ویژه انگلیس را تجربه کرده است. بود و باش هر چند کوتاه‌مدت سربازان بیگانه در شیراز و مناطق جنوب ایران، موجب کمبود آذوقه و گسترش قحطی و شکل‌گیری نوعی مقاومت محلی شد. یوسف یکی از شخصیت‌های مهم رمان سووشون، نماد بارز چنین سرکشی و مقاومتی است. تحولات سیاسی حاصل از حضور نیروهای بیگانه، وجود ایل قشقایی با جمعیتی قابل‌توجه و نیروی تعیین‌کننده آن در فضای سیاسی اقتصادی فارس آن روزگار، وضعیت خاصی را شکل داده بود که در هیچ‌کدام از شهرهای بزرگ ایران آن روز نمی‌شد نمونه‌اش را دید. بر بستر چنین موقعیت ویژه ایست که سیمین دانشور با شناخت کافی از بافت فرهنگی و اجتماعی زادگاهش شیراز و تجربه موفق در نوشتن چند مجموعه داستان کوتاه، دست به خلق سووشون یکی از بهترین رمان‌های معاصر ایران می‌زند.

اما شیراز و هر شهر دیگری به سبب حضور هزاران‌هزار انسان فعال و پویا، همچون موجودی زنده مدام در حال دگردیسی و تغییروتحول است. هر نسلی که در این شهر زاده می‌شود و می‌بالد، به طور طبیعی نگاهی خاص به هستی دارد و در نتیجه تلاش می‌کند شهر و زیستگاهش را همسو با میل و نگاه خاص خودش بسازد. این تغییر نگاه و سلیقه به‌مرورزمان هم شکل فیزیکی شهر و هم آداب و اخلاق باشندگان آن را دستخوش تحول می‌کند. پس دور از واقعیت نیست اگر بگوییم نویسندگان هر نسل ناگزیر نگاه متفاوتی به شهر زادگاه و یا محل سکونت و علاقه خود دارند.

در کتاب «شیراز: یک شهر، سی و یک داستان» نوشته‌ی «محمد کشاورز» مبنا بر این قرار گرفته که مجموعه‌ای داستان با محوریت شهر شیراز از نویسندگان معاصر ایران انتخاب شود. داستان‌ها رابطه‌ی انسان و شهر و نیز ابعاد مختلفی از حیات اجتماعی و فرهنگی مردم را به تصویر می‌کشند؛ به این امید که گوشه‌هایی از زیست و زمانه‌ی مردم شیراز در این کتاب دیده شود. قرار بر این شد داستان‌ها پیش‌ازاین در کتاب منتشرشده‌ی نویسنده چاپ نشده باشند؛ اما در مورد چهار نویسنده کلاسیک معاصر استثنا قایل شده است. صادق هدایت، صادق چوبک، سیمین دانشور و رسول پرویزی، چهار نویسنده‌ای که متأسفانه دیگر در میان ما نیستند؛ اما هر کدام داستانی خوب و ارزشمند با محوریت شهر شیراز در این مجموعه دارند. بیست و هفت داستان دیگر در طی سال‌های اخیر نوشته شده‌اند.

کتاب-شیراز-یک-شهر-سی-و-یک-داستان-محمد-کشاورز-مرکز-فرهنگی-آبی

فهرست کتاب: شیراز: یک شهر، سی و یک داستان

  • شهر و داستان: محمد کشاورز
  • 1- در بازار وکیل: سیمین دانشور
  • 2- تخت ابونصر صادق هدایت
  • 3- کفترباز: صادق چوبک
  • 4- لولی سرمست: رسول پرویزی
  • 5- دهان دوخته: ابوتراب خسروی
  • 6- کوه برفی: امین فقیری
  • 7- کُلَک: ابوالقاسم فقیری
  • 8- عدلو: صمد طاهری
  • 9- شاپریون: محمد کشاورز
  • 10- لیمو: سیروس رومی
  • 11- مرگامرگ: احمد آرام
  • 12- نرمی دل سنگ‌ها: محمد طلوعی
  • 13- اتوبوس شب رو: علی اکبر سلیمان پور
  • 14- کابوس کلانتری چهار: احمد اکبرپور
  • 15- سیل یعنی نگاه: فرهاد حسن زاده
  • 16- پاتوق داش آکل: اکبر صحرا
  • 17- محکوم: طیبه گوهری
  • 18- محله‌های نارس: ندا کاووسی فر
  • 19- قدمی مانده به آخر دنیا: مهدی جعفری
  • 20- عکس بزرگ نشانه نزدن است: بابک طیبی
  • 21- کوه‌پیمایی دراک: فاطمه مهرخان سالار
  • 22- واید اسکرین: احسان عبدی پور
  • 23- بیست و نه آگوست: محمدهادی پورابراهیم
  • 24- شطرنج: قاسم شکری
  • 25- سرخ‌ها: حسین مقدس
  • 26- نقش باز: حسین دهقان
  • 27- تدهین: میترا معینی
  • 28- شعر تلخ: مجتبی فیلی
  • 29- سنگ سیاه: نغمه کرم نژاد
  • 30- خواب خانه: پیمان برومند
  • 31- از پله‌ها نه!: سندی مؤمنی

درباره نویسنده: محمد کشاورز

«محمد کشاورز» در سال 1337 در شهر شیراز متولد شد. او با نوشتن داستان شهود در کتاب «پایکوبی» توانست جایزه ادبی گردون را به خود اختصاص دهد. همچنین مجموعه‌ی دوم او با نام «بلبل حلبی» توانست جایزه ادبی اصفهان، جایزه فرهنگ پارس و جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی در بخش داستان کوتاه را به خود اختصاص دهد. مجموعه داستان «روباه شنی» نیز توانست در سال 1395 برنده‌ی جایزه‌ی کتاب سال ایران شود. کتاب «شیراز: یک شهر، سی و یک داستان» نیز از آثار این نویسنده است که شامل سی و یک داستان با محوریت زادگاه نویسنده یعنی کلان‌شهر شیراز نوشته شده است.

برگزیده‌هایی از متن کتاب: شیراز: یک شهر، سی و یک داستان

  • اما دختربچه هنوز دنبال ننه‌اش می‌گشت و وحشت و ترس سراپای وجودش را فرا گرفته بود. اکنون دیگر سر چهارسوق اول بازار رسیده بود و حیران بود که از کدام راه برود. آیا همان جا بایستد تا ننه‌اش بیاید؟ آیا به دست راست بپیچد؟ می‌دانست که به خانه‌ی خودشان از دست راست بازار می‌روند؛ اما بازار که تمام شد کوچه‌های تنگ و پرپیچ‌وخم و پر از قلوه‌سنگ شروع می‌شد و او از آن کوچه‌ها همیشه می‌ترسید و اگر دست چپ بازار را می‌گرفت، به میدان گاه بزرگی می‌رسید که درشکه‌چی‌ها، درشکه‌های خود را آنجا نگاه می‌داشتند و او می‌ترسید. می‌ترسید زیر دست‌وپای اسب‌ها برود. ننه‌اش همیشه او را از اسب‌ها، الاغ‌ها و سگ‌ها ترسانیده بود. بعد از کمی تأمل راه مقابل را انتخاب کرد و از چهارسوق بازار گذشت. چیزی که مخصوصاً او را به این راه انداخت، درویشی بود که جلو یک دکان سقط‌فروشی ایستاده بود و علی جان علی جان می‌گفت. بچه خودش را به درویش رسانید. به کشکول و ریش‌سفید و کلاه تخم‌مرغی او با کنجکاوی نگاه کرد. درویش خیلی یواش راه می‌رفت و هر قدم که بر می‌داشت می‌ایستاد و چیزهایی می‌گفت که بچه نمی‌فهمید. بعد درویش دست کرد در کشکولش و چند تا نقل خراش درآورد، به دکان‌دار شکم‌گنده‌ای که روی سکوی بازار پهلوی گونی‌های جورواجور نشسته داد. دختربچه به گونی‌ها نگاه انداخت. گونی‌ها بعضی پر و بعضی نیمه بودند. کشمش و خرما و گردو مخصوصاً نظرش را جلب کرد. به گونی‌های پر از برنج، و نخود و لوبیا و عدس اعتنایی نکرد. در یک گونی که اطرافش را تازده بودند چیز سفید گرد و گلوله‌ای دید. نفهمید کشک بود یا شکرپنیر. بعد درویش نقلی هم به دختربچه داد.
  • شیراز شهر عشق و خطاست. گه گاه در لجه‌ای از گناه غرق است؛ اما سرافراز است. در شیراز نه از محبت سیر می‌شوی و نه تشنگی‌ات پایان می‌یابد. چشمانت زیبا پرست، دلت پر اضطراب و تنت سوزان از گناه می‌شود. بااین‌همه هرگز شرمگین نمی‌شوی؛ بل با مفاخره در صحراهایش پایکوبی می‌کنی. تن شیراز داغ و مرمرین است. آدم هم گرمش می‌شود و هم می‌سرد. شیراز گناه را چون فضیلت قبول می‌کند، خشم دوزخی ندارد. می‌داند محبت و عشق زیباست و هرگز کسی که دوست می‌دارد گناهکار نیست. شیراز می‌بخشد و می‌بخشاید. چشمان شیراز سیاه، تنش مرمرین و زلفش افشان است. دل در شیراز چون از کف رفت برگشتنی نیست. مردان جنگاور در شیراز از پا در می‌آیند. دلشان در گرو عشقی می‌شکند. شیراز جادو دارد. افسون می‌کند. سعدی و حافظ هر دو این جاذبه را چشیده‌اند. سعدی با همه‌ی جهانگردی و عیاری که کرد و داشت و با آن که عالمی را گذاشت و از شرق آن روز به مغرب امروز رفت، ناچار گفت: «آن که نشنیده است هرگز ببوی عشق، گو به شیراز آی و خاک ما ببوی.»
  • یادم می‌آید محصل بودم روزها عطر بازار وکیل مرا به خود می‌کشید. قالی‌فروشان بودند که طنازی هنر دختران قشقایی را در نقش گلیم‌ها و قالی‌ها عرضه می‌داشتند. گه گاه نقش و رنگ این گلیم‌ها چون برف‌های قله و صخره‌ی کوه دنا با سبزه‌های دامنه‌هایش به هم چشمک می‌زدند. قالی‌ها و گلیم در کف بازار بر زمین بود و بر پای و دیده‌ی عابران بوسه می‌زد و بزازان رند و باهوش شیراز در یک صف بودند که گذرنده را به خود می‌خواندند. نورها که از خورشید گرو کشیده می‌شدند و در پنجره‌های قشنگ گچ‌بری آن بازار می‌شکست و با غبار مطبوع بازار ستونی بلورین پدید می‌آوردند، مرا مجذوب می‌داشت. آن گاه که اوباشی که آن روز والی فارس بود فرمان داد که بازار وکیل شکافته شود و خیابان بشود، جانم آکنده‌ی درد بود؛ اما از دست محصلی چه خیزد. مزدوران با تیشه بر این الماس شهر تاختند و گلوگاهش را شکافتند. استحکام بازار نه چنان بود که با هر تیشه تاقی کوبیده شود، ده‌ها تیشه به دل هر اتاق و تاق‌ها می‌کوفتند تا تن به تسلیم دهد و بشکند.

دیدگاهتان را بنویسید