آبی مگ, درباره کتاب

چشم‌هایش

چشم-هایش-بزرگ-علوی-مرکز-فرهنگی-آبی-کاور

درباره کتاب:  چشم‌هایش 

نویسنده: بزرگ علوی     

کتاب «چشم‌هایش» رمانی عاشقانه است که مسائل سیاسی و اجتماعی زمان رضاشاه و خفقان موجود در آن دوره را به تصویر می‌کشد. این کتاب نخستین بار در سال 1331 به چاپ رسید؛ ولی با وجود عمر طولانی آن هنوز هم در میان خوانندگان از محبوبیت بالایی برخوردار است.

این رمان با محوریت یک نقاشی شروع می‌شود. نقاشی‌ای که استاد «ماکان» آن را کشیده؛ ولی پس از مرگ مشکوکش، آقای ناظم زندگی روزمره خود را رها می‌کند تا بفهمد که این نقاشی متعلق به چه کسی است. نام این نقاشی چشم‌هایش است. این چشم‌ها یقیناً متعلق به زنی است که موردتوجه استاد بوده؛ ناظم در ابتدا تلاش زیادی برای پیداکردن صاحب چشم‌ها پیدا می‌کند و در نهایت به این مقصود می‌رسد؛ اما در ادامه با «فرنگیس» آشنا می‌شود که عاشق استاد بوده و آن زن زیبا سفره‌ی دلش را پیش آقای ناظم باز می‌کند. «فرنگیس» اقرار می‌کند که عاشق استاد بوده و حاضر بوده به‌خاطر او هر خطری را به جان بخرد. داستان روایت این دلدادگی را به زیبایی پیش می‌برد؛ همان گونه که در کتاب‌های عاشقانه‌ی کلاسیک می‌بینیم؛ اما با لحن و قالبی جذاب و امروزی.

«بزرگ علوی» بامهارت و با استفاده از سبکی نوین سعی کرده که قطعات پازل داستان را کنار همدیگر بچیند و مخاطب را با خود همراه سازد. فرار از روزمرگی‌های زندگی و میل به تجربه‌ی عشق آتشین در این داستان به‌روشنی دیده می‌شود و همین موارد کتاب را هم امروزی‌تر جلوه می‌دهد؛ همچنین بیان داستان از زبان یک زن، توانسته این اثر را نسبت به دیگر رمان‌های معاصر متفاوت و برجسته کند.

درباره نویسنده: بزرگ علوی

«سید مجتبی آقابزرگ علوی» ملقب به «بزرگ علوی» در 13 بهمن 1283 در محله‌ی چال میدان تهران به دنیا آمد. او یک سیاستمدار چپ‌گرا و نویسنده‌ی واقع‌گرا بود که او را به همراه «صادق هدایت» از پدران داستان‌نویسی نوین می‌دانند. او در داستان‌هایش به واقع‌گرایی اجتماعی می‌پرداخت و در آن‌ها نابسامانی‌های اجتماعی را روایت می‌کرد. عمدتاً شخصیت‌های اصلی او پویا و مبارز هستند.

پدربزرگ پدری او نماینده‌ی مجلس شورای اسلامی و پدربزرگ مادری او یک مجتهد بود. خانواده‌ی او بازرگان و مشروطه‌خواه بودند. او در سال 1302 به همراه پدرش به آلمان رفت و در رشته‌ی علوم تربیتی و روان‌شناسی ادامه تحصیل داد؛ اما پدرش در سال 1306 در برلین به زندگی خود پایان داد. «بزرگ علوی» از نخستین تحصیل‌کرده‌های ایرانی است که در اروپا به کسب دانش پرداخته‌اند. او در سال 1308 در تهران به نویسندگی و تدریس اشتغال داشت.

یک سال پس از مرگ پدر او به ایران بازگشت و در شیراز به‌عنوان معلم در خدمت معارف درآمد. او در سال 1332 به آلمان رفت و در دانشگاه هومبولت به‌عنوان استادیار مشغول به کار شد و به پایه‌گذاری رشته‌ی ایران‌شناسی و زبان فارسی همت ورزید. او تا سن 65 سالگی در این دانشگاه به تحقیق و تدریس پرداخت و ثمره‌ی این کوشش، لغت‌نامه‌ی فارسی – آلمانی است.

او در سال 1316 به همراه بیش از پنجاه نفر دیگر دستگیر شد و به جرم پیروی از کمونیسم به هفت سال زندان محکوم شد و تا سال 1320 در زندان ماند. او در زندان به طور پنهانی در انتقاد از دوران پهلوی اول می‌نوشت خواسته‌های هم‌بندیان خود را آشکار می‌ساخت. «بزرگ علوی» را همچنین بنیان‌گذار ادبیات داستانی زندان در زبان فارسی نیز دانسته‌اند. او پس از انقلاب به ایران بازگشت و سرانجام در تاریخ 28 بهمن 1375 در برلین چشم از جهان فروبست.

از آثار او می‌توان به «چشم‌هایش»، «ورق‌پاره‌های زندان»، «چمدان»، «سالاری‌ها»، «موریانه»، «میرزا»، «موریانه»، «گیله‌مرد» و «روایت» اشاره کرد.

کتاب-چشم-هایش-بزرگ-علوی-مرکز-فرهنگی-آبی

برگزیده‌هایی از متن کتاب: چشم‌هایش

  • بعدازظهرها وزارت فرهنگ برای حفظ آبرو و حیثیت زمامداران شاگردان مدرسه را دسته‌دسته بدان‌جا می‌فرستاد؛ اما از هفته دوم تماشای آثار استاد نقاش جنبه عمومی و ملی به خود گرفت. گروه‌گروه مردم می‌رفتند که خودشان را تماشا کنند. در پرده‌های خوش‌رنگ و باصلابت او تصویر خودشان را می‌یافتند و بخصوص در برابر پرده نقاشی که زیر آن به خط خود استاد «چشم‌هایش» نوشته شده بود، می‌ایستادند و خیره به آن می‌نگریستند. با هم جروبحث می‌کردند و می‌کوشیدند راز چشم‌هایی را که همه چیز می‌گفت و درعین‌حال آرام به همه نگاه می‌کرد دریابند. مردم از خود می‌پرسیدند که این چشم‌ها چه سری را پنهان می‌کنند. چه چیز را جلوه‌گر می‌سازند و هرکس هر چه فهمیده بود می‌گفت؛ اما نظرها متفاوت بود و به همین جهت جروبحث در می‌گرفت.
  • مریدان استاد از خود می‌پرسیدند: «چرا اسم این پرده را «چشم‌هایش» گذاشته؟ ممکن بود اسم آن را «چشم‌ها» گذاشته باشد. اما «چشم‌هایش»، یعنی چشم‌های زنی که استاد به او نظر داشته. پس طرف توجه صاحب چشم‌ها بوده، نه خود چشم‌ها.» زیر تابلو، روی قاب عکس، استاد به خط خود نوشته بود «چشم‌هایش»، یعنی چشم‌های زنی که او را خوشبخت کرده یا به‌روز سیاه نشانده، چشم‌های زنی که درهرحال در زندگی استاد اثر سنگینی گذاشته و نقاش را برانگیخته است که در غربت، هنگامی که زجر ستمگران نامرد را تحمل می‌کرد، به فکر آن زن صاحب چشم‌ها باشد و تصویری ولو خیالی از او بسازد. شکی نیست که این تصویر خیالی است؛ زیرا هیچ‌کس سراغ ندارد که استاد در زندگی عادی با چنین صاحب صورتی آشنایی و سروکار داشته باشد. شاید هم بتوان تصور کرد که اگر این زن در زندگی خصوصی استاد دخالتی نداشته و نمی‌توانسته است داشته باشد، دست‌کم در زندگی اجتماعی او که به تبعید وی در کلات و مرگش منتهی شده است، مؤثر بوده است.
  • یادتان نرود! من از زندگی پر از تفریح و عیش‌ونوش فرنگ بیزار شده بودم؛ فقط برای اینکه آنجا مرا همه دوست داشتند و من کسی را پیدا نمی‌کردم که شایسته عشق و مهربانی من باشد. چرا در فرنگستان تنفر به من دست داد؟ زیرا ناگهان خود را بی‌کس و بیچاره احساس کردم. دیدم هنرمند نیستم و این تنها تسلی خاطر من، هنر نقاشی، نگاه پر از لبخند و آفتابی خود را از روی من برگرداند و حال در ایران کسی را پیدا کرده بودم که هم هنرمند بود و هم من دوستش داشتم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *