درباره کتاب: پیادهروی؛ و سکوت در زمانهی هیاهو
نویسنده: ارلینگ کاگه
کتاب «پیادهروی؛ و سکوت در زمانهی هیاهو» مجموعهای از دو اثر «ارلینگ کاگه» است که در یک کتاب گرد هم آمدهاند. «ارلینگ کاگه» اولین نفری است که پا بر روی قطب شمال، قطب جنوب و قلهی اورست گذاشت.
در مقدمهی ناشر این کتاب آمده است که: «کتابهای این مجموعه فلسفه را ساده نمیکنند، بلکه از ابهت هراسآور فلسفه میکاهند. پیشنهادی برای تفکر، دعوت به اندیشیدن در زندگی روزمره و تأمل در مسائلی که هرروزه با آن مواجهیم؛ اندیشیدن بهغایت و معنای زیستن، لذات دنیا، تنهایی، عشق، دوستی و غیره.»
فهرست کتاب: پیادهروی؛ و سکوت در زمانهی هیاهو
- یادداشت مجموعه
- مقدمهی مترجم
- سکوت؛ در زمانهی هیاهو
یادداشتها
- پیادهروی
یادداشتها
پینوشتها
درباره نویسنده: ارلینگ کاگه
«ارلینگ کاگه» اولین نفری است که پا بر روی قطب شمال، قطب جنوب و قلهی اورست گذاشت. او در سال 1990 قطب شمال، در 1993 قطب جنوب و در 1994 قله اورست را فتح کرد. پس از این رکورد حیرتآور او سه سال را در دانشگاه کمبریج به تحصیل در رشتهی فلسفه پرداخت. او هشت کتاب در زمینههای فلسفه، ماجراجویی و همچنین هنر نوشته است که این کتابها به بیش از 39 زبان دنیا ترجمه شدهاند.
برگزیدههایی از متن کتاب: پیادهروی؛ و سکوت در زمانهی هیاهو
- چند وقت پیش داشتم به دخترانم میگفتم که اسرار و رموز دنیا در دل سکوت نهفته است. یکشنبهشبی دور میز آشپزخانه نشسته بودیم و شام میخوردیم. از بس روزهای دیگر هفته گرفتاری پیش میآید، این اواخر کم پیشآمده دور هم بنشینیم و غذا بخوریم. یکشنبهشبها تنها زمانی است که همه دور هم مینشینیم و رودررو حرف میزنیم. دخترها با تردید نگاهم کردند. واقعاً سکوت… هیچ اهمیتی ندارد؟ اما تا بیایم قانعشان کنم سکوت چگونه میتواند دوست آدم باشد، دخترها تصمیمشان را گرفته بودند: سکوت فقط وقتی به کار میآید که آدم غمگین است، ولاغیر.
- ریشهی اصلی خیلی چیزها در زندگی روزمره حیرت است. از نابترین لذتهایی است که میشناسم. حظ میبرم از این احساس. اغلب این حس را در خود دارم، و تقریباً همهجا؛ به جز وقت سفر، مطالعه، دیدار با بقیه، وقتی مینشینم چیزی بنویسم، هرزمان تپش قلبم را حس کنم یا شاهد طلوع خورشید باشم.
- قطب جنوب آرامترین جایی است که میشناسم. وقتی تنها بهسوی قطب پیاده راه میسپردم، در آن پهنهی بیکران و ممتد، صدای هیچ بنیبشری جز خودم به گوش نمیرسید. تنها در برف، در اعماق آن هیچ سپید، سکوت را میشنیدم و حس میکردم. در امتداد سردترین قارهی جهان که بهسوی جنوب میرفتم، کیلومترها تا خود افق همه چیز یکدست و سفید بود. روی سطحی که زیر آن حدود سی میلیون کیلومتر مکعب یخ بود پا میفشردم.