درباره کتاب: ملت عشق
نویسنده: الیف شافاک
کتاب «ملت عشق» نوشتهی «الیف شافاک» یک رمان عرفانی است که از رابطهی عمیق میان مولانا و شمس الهام گرفته. این کتاب که از پرفروشترین کتابهای ترکیه و ایران بوده است در دو زمان مختلف روایت میشود. یکی در قونیه در زمان مولانا و شمس در قرن هفتم هجری و دیگری در زمان حاضر در بوستون آمریکا. همزاد پنداری شخصیت اصلی داستان و شمس تبریزی که هر دو در آستانهی چهلسالگی قرار دارند، توانسته روایت جذابی را پدید آورد. نویسنده در این کتاب عشقی را روایت میکند که میتواند هر زندگیای را تغییر دهد.
فهرست کتاب: ملت عشق
- مقدمه
- فصل اول: خاک
- فصل دوم: آب
- فصل سوم: باد
- فصل چهارم: آتش
- فصل پنجم: خلأ
درباره نویسنده: الیف شافاک
«الیف شافاک» نویسنده، سخنران و دانشمند سیاسی ترکی – انگلیسی، در تاریخ 25 اکتبر 1971 در استراسبورگ فرانسه به دنیا آمد. او بعد از جدایی والدینش به ترکیه بازگشت تا با مادر و مادربزرگش زندگی کند. او عنوان میدارد که زندگی در یک خانواده بدون پدر دشواریهایی داشته، اما بزرگشدن در خانوادهای که پدرسالار نباشد فوایدی نیز برای او داشته است. او بخشی از عمر خود را در مادرید، اردن، آلمان و آمریکا به سر میبرد و حتی برادر ناتنی خود را نیز در میانهی دههی دوم زندگی ملاقات میکند.
«الیف شافاک» تحصیلات دانشگاهی خود را ابتدا در رشتهی روابط بینالملل و سپس مطالعهی زنان ادامه داد. همچنین او دکترای خود را در رشتهی علوم سیاسی به پایان رسانید و در دانشگاه آریزونا بهعنوان مدرس به کار مشغول شد.
«شافاک» را میتوان بهعنوان یک فعال فمینیستی در نظر گرفت؛ ولی مخاطبان اغلب او را بهخاطر رمانهای مشهورش میشناسند. در این رمانها عموماً ردپاهایی از مفاهیم فلسفی و روانی همچون عشق، ازخودگذشتگی و مسئولیتپذیری دیده میشود. کتابّهای او به زبانهای انگلیسی و ترکی نوشته؛ اما به 55 زبان از جمله فارسی ترجمه شدهاند. از او بهعنوان سرشناسترین نویسندهی زن ترکتبار یاد میشود.
او بیش از 19 اثر برجای گذاشته است که از آثار او میتوان به «ملت عشق»، «من و استادم»، «سه دختر حوا»، «شهری بر لبهی آسمان»، «شیر سیاه»، «بعد از عشق»، «شرافت»، «بهترین زمان مردن»، «اسکندر»، «جزیرهی درختان گمشده» و «شپش پالاس» اشاره کرد.
برگزیدههایی از متن کتاب: ملت عشق
- سنگی را اگر به رودخانهای بیندازی، چندان تأثیری ندارد. سطح آب اندکی میشکافد و کمی موج برمیدارد. صدای نامحسوس (تاپ) میآید. اما همین صدا هم در هیاهوی آب و موجهایش گم میشود. همین و بس. اما اگر همان سنگ را به برکهای بیندازی تأثیرش بسیار ماندگارتر و عمیقتر است. همان سنگ، همان سنگ کوچک، آبهای راکد را به تلاطم درمیآورد. در جایی که سنگ به سطح آب خورده، ابتدا حلقهای پدیدار میشود؛ حلقه جوانه میدهد. جوانه شکوفه میدهد. باز میشود و باز میشود. لایه به لایه. سنگی کوچک در چشم به هم زدنی چهها که نمیکند. در تمام سطح آب پخش میشود و در لحظهای میبینی که همهجا را فراگرفته. دایرهها، دایرهها را میزایند، تا زمانی که آخرین دایره به ساحل بخورد و محو شود. رودخانه به بینظمی و جوشوخروش عادت دارد. دنبال بهانهای برای خروشیدن میگردد، سریع زندگی میکند و زود به خروش میآید. سنگی را که انداختهای به درونش میکشد؛ از آن خودش میکند. هضمش میکند و بعد هم بهآسانی فراموشش میکند. هر چه باشد بینظمی جزء طبیعتش است؛ حالا یک سنگ بیشتر یا یکی کمتر؛ اما برکه برای موج برداشتنی چنین ناگهانی آماده نیست. یک سنگ کافی است برای زیرورو کردنش، از عمق تکاندادنش. برکه پس از برخورد با سنگ دیگر مثل سابق نمیماند. نمیتواند بماند.
- عشق و علاقه اگر هم نباشد چه اهمیتی دارد؟ عشق خیلی وقت بود در فهرست اولویتهای «اللا روبینشتاین» جایی آن پایینها مانده بود. عشق فقط مال فیلمها بود، یا مال رمانهای تخیلی. فقط آنجاها بود که دختر و پسر داستان میتوانستند با عشق افسانهای برگرفته از قصههای همدیگر را تا حد مرگ دوست داشته باشند. اما زندگی، زندگی واقعی، نه فیلم بود نه رمان! در فهرست اولویتهای «اللا» بچههایش بودند که بالای بالا قرار داشتند.
- مولوی هنوز بیست و چهارساله بوده که به درجه شیخیت رسیده و امروز که درست سیزده سال از آن هنگام میگذرد اهالی قونیه او را نمونه علم و تقوا میدانند. روزهای جمعه عام و خاص از چهار طرف صرفاً برای گوش سپردن به خطبههای مولانا به شهر سرازیر میشوند. ایشان در فقه، فلسفه، علم هیئت، کیمیا و جبر از دانشمندان بیمثال است. میگویند که از هم اکنون دههزار مرید دارد. مریدانش هر کلمهای که از دهان ایشان خارج میشود را در و گوهر میدانند. مدتی قبل به قیصریه نقلمکان کردم. مولوی را بهرغم دوری، همیشه اولادم میدانم. به پدر مرحومش قول دادهام که او را حتی لحظهای از دعاهایم محروم نکنم. لکن من دیگر رفتنیام؛ یک پایم لب گور است.