درباره کتاب: سنگ کاغذ قیچی
نویسنده: آلیس فینی
کتاب «سنگ، کاغذ، قیچی» یک اثر رمزآلود و ترسناک از «آلیس فینی» است. داستان دربارهی یک زوج جوان است که مانند اغلب انسانها با هم مشکلاتی دارند. یکی از آنها دچار مشکلاتی در زمینهی تشخیص چهرهها است و دیگری از نوعی خفیف از افسردگی رنج میبرد. اما بخش هیجانانگیز ماجرا از جایی شروع میشود که آنها تصمیم میگیرند یک سفر را آغاز کنند تا مشکلات زناشویی خود را حل کنند. اما آنطور که انتظار دارند پیش نمیرود.
این داستان هیجانانگیز در لیست پرفروشترینهای نیویورکتایمز قرار گرفته است. کتاب محصول سال 2021 است و برخی آن را همتراز با فیلم درخشش (شاینینگ) ساختهی «استنلی کوبریک» و با بازی حیرتآور «جک نیکلسون» میدانند.
درباره نویسنده: آلیس فینی
«آلیس فینی» رماننویسی انگلیسی است که کتابهایی در سبک ترسناک و رمزآلود مینویسد. پیش از اینکه او یک نویسنده شود، مدت بیش از 15 سال بهعنوان تهیهکننده و خبرنگار مشغول به کار بود. همچنین او تهیهکنندهی برنامههای خبری، هنری و سرگرمی بوده است. او کتاب اول خود را در سن ۳۰ سالگی و در زمانی که در قطار به سمت محل کارش حرکت میکرد نوشت. او کلاس نویسندگی «آکادمی فیبر» را همزمان با اتمام کتابش به پایان رساند.
از آثار «آلیس فینی» میتوان به «سنگ، کاغذ، قیچی»، «من میدانم تو کی هستی»، «دیزی دارکر» و «گاهی دروغ میگویم» اشاره کرد.
برگزیدههایی از متن کتاب: سنگ، کاغذ، قیچی
- تقصیر شوهرم نیست که یادش میرود من کیستم. آدام یک مشکل عصبی به نام ناتوانی در تشخیص قیافه دارد؛ یعنی اجزای متفاوت چهرهها، از جمله چهرهی خودش، را نمیتواند ببیند. بارها در خیابان از کنارم گذشته و طوری رفتار کرده که انگار غریبهام. اضطراب اجتماعی این مشکل بر هر دوی ما تأثیر دارد. ممکن است در یک مهمانی دوستان زیادی در اطرافش باشند و باز حس کند حتی یک نفر را هم در آنجا نمیشناسد. برای همین اوقات زیادی را تنها میگذرانیم، با هم اما جدا. فقط خودمان دو نفر. ناتوانی در تشخیص قیافه تنها مشکل شوهرم نیست که باعث میشود حس کنم نامرئیام. او بچه نمیخواست – همیشه میگفت نمیتواند فکر نشناختن صورتهایشان را تحمل کند. تمام زندگیاش با این مشکل زندگی کرده است و من هم از وقتی با او آشنا شدم، درگیر بودهام. گاهی اوقات یک مصیبت میتواند موهبت باشد.
- انتظارکشیدن برایش سخت نیست. تمرینکردن باعث میشود آدم در هر کاری مهارت پیدا کند و حداقل این بار تنها نیست. بارش برف قطع شده، اما هوا هنوز سرد است. رابین ترجیح میدهد برگردد داخل کلبه، اما نباید کار به این مهمی را باعجله انجام دهد. حواسش بود در جای پاهای قبلی مهمانان پا بگذارد؛ اما جلبتوجه نکردن همیشه آسان نیست. این مشکل دنبالکردن جای پای دیگران است؛ اگر نشانه بزرگتری از آنچه که لازم است باقی بگذارید، آنها ناراحت میشوند. رابین این درس سخت را یاد گرفته که عجلهنکردن همیشه بهترین کار است و دیر رسیدن بهتر از نرسیدن. گاهی اوقات سحرخیزها زیادی کامروا میشوند و از دماغشان درمیآید.
- دستگیره آهسته میچرخد؛ کسی که آن بیرون است وقتی میفهمد در قفل است، دوباره تلاش میکند؛ این بار با خشونت بیشتر. حس میکنم در فیلم درخشش (شاینینگ) هستم. اما تنها پنجره حمام شیشه رنگی دارد و حتی اگر باز هم بشود، نمیتوانم از داخلش عبور کنم و سقوط از این ارتفاع احتمالاً باعث مرگم میشود. دنبال سلاحی میگردم؛ هر چیزی که بتوانم با آن از خودم دفاع کنم؛ اما خودتراش ژیلتم چندان دلگرمکننده نیست. آن را جلوی خودم میگیرم و بعد به دیوار میچسبم. بیآنکه بتوانم دورتر بروم. کاشیهای پشتم به سردی یخاند. چند لحظه همه چیز آرام میگیرد. اولین ضربهها به در سکوت را میشکنند. آنقدر ترسیدهام که میزنم زیر گریه، اشک روی گونههایم راه میافتد.