آبی مگ, درباره کتاب

سقوط

سقوط-آلبر-کامو-مرکز-فرهنگی-آبی-کاور

درباره کتاب: سقوط    

نویسنده: آلبر کامو    

«آلبر کامو» نویسنده‌ی خوش‌آوازه‌ی فرانسوی اثر معروف خود با نام «سقوط» را در سال 1956 منتشر کرد. این کتاب یک رمان فلسفی است که در آن اصول اخلاقی عمیقاً به چالش کشیده می‌شوند. مفاهیمی مانند عذاب وجدان، گناه، انسان‌دوستی و دیگر پایه‌های اخلاقی انسان همگی در این اثر به هم گره می‌خورند و مرزبندی‌ها از بین می‌رود. «ژان پل سارتر» این رمان را زیباترین و فهم‌ناشده‌ترین کتاب کامو می‌داند.

شخصیت اصلی داستان «ژان باتیست کلامنس» زندگی شخصی خود را برای غریبه‌ای بازگو می‌کند. کلامنس یک وکیل متعهد بوده است که به انسان‌ها برای به دست آوردن حقوقشان یاری می‌رساند. به خود و شغلش افتخار می‌کرد و خود را از دیگران بهتر می‌دانست. تا لحظه ای که اتفاقی عجیب برای او رخ می‌دهد. او شاهد صحنه‌ی خودکشی یک زن است که خود را از روی پلی به داخل آب می‌اندازد. او در جهت نجات او هیچ کاری نمی‌کند و سقوط کلمانس از همین نقطه آغاز می‌گردد.

فهرست کتاب: سقوط

  • درباره‌ی نویسنده
  • پیشگفتار
  • سقوط

درباره نویسنده: آلبر کامو

«آلبر کامو» نویسنده، مقاله‌نویس و نمایشنامه‌نویس مشهور قرن بیستم در تاریخ 7 نوامبر 1913 در الجزایر به دنیا آمد. پدرش در جنگ جهانی اول کشته شد؛ اما مادرش هیچ‌گاه این مسئله را با او در میان نگذاشت. او به همراه مادرش و دیگر اقوامشان بدون داشتن ملزومات معمول زندگی در شهر الجزیره (مرکز کشور الجزایر) زندگی می‌کرد. اجداد او همانند دیگر فرانسوی‌های آن زمان، برای داشتن زندگی بهتر به کشور الجزایر مهاجرت کرده بودند؛ ولی به‌هرحال، «کامو» یک فرانسوی بود و از حقوق بیشتری نسبت به عرب‌ّها برخوردار بود.

در سال 1930 در سن 17 سالگی به دلیل ابتلا به یک بیماری واگیردار به نزد عموی خود که یک قصاب بود رفت و تحت‌تأثیر او به فلسفه میل پیدا کرد. پس از آن با دنبال‌کردن آثار فلاسفه‌ی یونان باستان و «فردریش نیچه» به رشته‌ی فلسفه در دانشگاه رفت و توانست مدرک لیسانس خود را در سال 1935 بگیرد. او برای مدتی عضو حزب کمونیست شد؛ اما به دلیل اختلافاتش با این حزب بر سر مسئله‌ی ملی‌گراهای شمال آفریقا از این حزب اخراج شد؛

 «آلبر کامو» همواره دیدگاه‌های خود را در روزنامه‌ها و نشریات به‌صورت صریح بیان می‌کرد و درباره فقر می‌گفت: «نفرت‌آور است اگر گفته شود قبایل با فقر خو گرفته‌اند. نفرت‌آور است اگر گفته شود این مردم همان نیازهای ما را ندارند. در یکی از روزها، صبح زود کودکانی ژنده‌پوش را دیدم که بر سر تصاحب محتویات یک سطل‌آشغال با سگ‌ها درگیر شده بودند. یکی از ساکنان محل می‌گفت که صبح‌ها همیشه همین‌طور است.» تعداد زیادی از این مقاله‌ها در کتاب «در گذر روزها، رویدادنگاری الجزایر» چاپ شده‌اند. وی در سال 1939 نشریه‌ی «ریواژ» را بنا گذاشت؛ اما با جنگ جهانی دوم به دلیل سانسور گسترده به حالت تعلیق درآمد. «کامو» سعی کرد که به‌عنوان نیروی نظامی به جنگ برود؛ اما به دلیل ابتلایش به بیماری سل نتوانست عضو ارتش شود.

«کامو» در سال 1957 میلادی جایزه نوبل ادبیات را به خود اختصاص داد. «ویل دورانت» می‌نویسد: «کامو در وسیع‌ترین معنای کلمه انسان‌گرا بود. کامو اندیشه خود را از آسمان به امور انسانی هدایت کرد. تلاش می‌کرد که میراث‌فرهنگی انسان را حفظ کند؛ و انسان‌تر از آن بود که ایدئولوژی‌هایی را بپذیرد که به انسان فرمان می‌دهد تا انسان را بکشد. شاید به همین دلیل بود که از تمام احزاب سیاسی کناره گرفت.»

سرانجام او در 4 ژانویه 1960 درحالی‌که 47 سال داشت بر اثر سانحه‌ی تصادف درگذشت. «میشل گالیمار» دوست نزدیکش و راننده نیز در این سانحه کشته شدند. او در «لومارین» در فرانسه دفن شد.

از آثار «آلبر کامو» که شامل کتاب‌ها و نمایشنامه‌های متعددی می‌شوند، می‌توان به «بیگانه»، «طاعون»، «سقوط»، «مرگ خوش»، «آدم اول»، «افسانه‌ی سیزیف»، «سو تفاهم»، «عشق به زندگی»، «دلهره هستی»، «کالیگولا»، «نوادگان خورشید»، «تبعید و سلطنت»، «صالحان»، «حکومت‌نظامی»، «دادگسترها»، «دفترچه‌ها» و «دور از دیار و قلمرو» اشاره کرد.

کتاب-سقوط-آلبر-کامو-مرکز-فرهنگی-آبی

برگزیده‌هایی از متن کتاب: سقوط

  • اما این یکی، درد و رنج تبعید خویش را حس نمی‌کند و به راه خود می‌رود بی‌آنکه تزلزلی ایجاد نماید و یا به مانعی برخورد کند. یکی از عبارات نادری که از دهان او شنیده‌ام اعلام می‌داشت که: «همینه که هست» می‌خواهی بخواه نمی‌خواهی نخواه. آیا چه چیز را باید خواست و چه چیزی را نباید خواست؟ بی‌شک دوست ما خود بهتر می‌داند. من نزد شما اعتراف می‌کنم که یکپارچه و با تمام وجودم مجذوب این موجودات رک و زمخت می‌شوم. وقتی که فرد روی خواص آدمی از حیث کار و استعداد، اندیشه کرده باشد آن گاه دلتنگی دوری از اصل خویش (انسان‌های اولیه) را احساس می‌کند، زیرا آنان دارای افکار و تصورات پنهانی نبودند.
  • بسیار خوب، این آقایان از دسترنج کار آن خانم‌ها زندگی می‌کنند، به‌علاوه، اینها زن‌ها و مردهای عصر بورژوازی هستند که معمولاً به واسطه‌ی پندار یا حماقت به اینجا آمده‌اند. یا به‌عبارت‌دیگر، بر اثر شدت یا فقدان قوه تخیل و یا از روی حمایت به اینجا آمده‌اند. گاهی این آقایان دست به دشنه یا تپانچه می‌برند؛ اما گمان نکنید که جملگی به این کار مایل باشند، بلکه نقش آنها چنین شبهه‌ای را ایجاد می‌کند، فقط همین. آنها با شلیک آخرین فشنگ خود از ترس جان می‌دهند. با وجود این، من آنان را اخلاقی‌تر از دیگران می‌دانم. اخلاقی‌تر از آنهایی که خانواده‌ای را با رباخواری خود زجرکش می‌کنند.
  • من سابقاً صنعت پیشه‌ای را می‌شناختم که زن بسیار خوبی داشت و مورد تحسین و تکریم خاص و عام بود. مع‌الوصف، شوهرش او را فریب می‌داد و به او خیانت می‌ورزید و از اینکه می‌دید غیرممکن است که بتواند به خود گواهی‌نامه تقواپیشگی بدهد و یا اینکه آن را از کسی بگیرد، به معنی واقعی کلمه از تقصیر و خطای خویشتن خشمگین بود و هر چه زنش خود را کامل‌تر و بافضیلت‌تر نشان می‌داد او خشمگین‌تر می‌شد. سرانجام قصور او برایش غیرقابل‌تحمل شد. گمان می‌کنید که آن وقت چه کرد؟ آیا تصوّر می‌کنید که باز هم دست از فریب‌دادن زنش برداشت؟ خیر! او را کشت و به همین جهت بود که من با او مربوط شدم.

درست است. من از هر لحاظ راحت بودم و درعین‌حال از هیچ‌چیز خرسند نمی‌شدم. هر لذتی مرا به‌جانب لذتی دیگر راهبر می‌شد. از جشنی به جشن دیگر می‌رفتم و چه‌بسا شب‌های بلند، درحالی‌که بیش‌ازپیش شیفته موجودات و زندگی بودم وقت خویش را در رقص صرف می‌کردم. گاهی در این شب‌ها که رقص و نوشیدنی خفیف، توأم با طغیان و فراموشی شدید مرا در یک خوشی و جذبه‌ای خسته و درعین‌حال سرشار فرو می‌افکند و منتهای خستگی را به نظرم می‌آورد، در فاصله یک‌لحظه کوتاه به نظرم می‌رسید که سرانجام راز موجودات و جهان را به دست می‌یابم. اما صبح روز بعد خستگی و راز با هم ناپدید می‌شدند و من باز از نو خیز بر می‌داشتم.

کتاب‌های آلبر کامو را سفارش دهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *