آبی مگ, درباره کتاب

جزء از کل

جزء-از-کل-استیو-تولتز-مرکز-فرهنگی-آبی-کاور

درباره کتاب: جزء از کل 

نویسنده: استیو تولتز 

کتاب «جزء از کل» اولین کتاب «استیو تولتز» نویسنده‌ی استرالیایی است که پنج سال نوشت آن به طول انجامید و اولین‌بار سال 2008 منتشر شد. این کتاب با وجود حجم زیادش، توانست علاقه‌مندان زیادی را به سمت خود بکشاند و جایزه‌های «بوکر»، «برترین کتاب نیوساوت‌ولز» و «کتاب اول گاردین» را به خود اختصاص دهد.

مترجم دررابطه‌با کتاب اضافه می‌کند که: «جزء از کل کتابی است که هیچ وصفی حتی حرف‌های نویسنده‌اش، نمی‌تواند حق مطلب را ادا کند. خواندن جزء از کل تجربه‌ای غریب و منحصربه‌فرد است. در هر صفحه‌اش جمله‌ای وجود دارد که می‌توانید نقلش کنید. کاوشی است ژرف در اعماق روح انسان و ماهیت تمدن سفر در دنیایی است که نمونه‌اش را کمتر دیده‌اید. رمانی عمیق و پرماجرا و فلسفی که ماه‌ها اسیرتان می‌کند. به نظر می‌آید که تمام تعاریفی که از کتاب شده نابسنده‌اند.»

این رمان، داستان خانواده‌ای استرالیایی است و از زبان «جاسپر دین»، پسری فلسفی و ایدئال‌گرا و پدرش «مارتین دین» روایت می‌شود. جاسپر در طول داستان، در بازه‌ی تاریخی پس از جنگ جهانی دوم تا سال 2000 در استرالیا، پاریس و تایلند بزرگ‌تر می‌شود و ماجراهای زندگی او این رمان جذاب را پدید می‌آورد. حتی نام بخش‌های مختلف کتاب نیز به نحوی جالب انتخاب شده‌اند که خود به کشش بیشتر مخاطب کمک می‌کند.

کتاب-جزء-از-کل-استیو-تولتز-مرکز-فرهنگی

فهرست کتاب: جزء از کل

  • مقدمه مترجم
  • یک
  • بن‌بست
  • اغما
  • بازی
  • فلسفه
  • پیدایش
  • اولین پروژه
  • استعلا
  • ابدیت
  • دموکراسی
  • پروژه‌ی دوم
  • آدم‌ربایی
  • بسوز عزیزم، بسوز: تو و آتش‌افروزی
  • دزدی از منزل
  • ماشین‌دزدی
  • کیف‌قاپی
  • درباره‌ی دزدی از خانه
  • درباره‌ی رشوه
  • بدرود
  • پایان!
  • دو
  • 11 می
  • چهارم ژوئن
  • دوباره من
  • کافه ژیتان
  • یک پنجشنبه
  • ۲:۳۰ وسط هفته؟
  • زمان بی تاریخ
  • شب سال نو
  • اول ژانویه
  • هنوز اول ژانویه، بعدتر
  • دوم ژانویه (شب)
  • چند شب بعد
  • ورورورورورور
  • یک روز مزخرف
  • احتمالاً یک روز هفته
  • فاجعه!
  • کمک!
  • خیلی بعد
  • اَه
  • یا عیسی مسیح!
  • روزهایی بس غریب
  • دیروز
  • غریب‌تر و غریب‌تر
  • و غریب‌تر
  • آه
  • عشق کار مشکلی است
  • سه‌ی صبح
  • یک هفته بعد یک حادثه
  • امشب
  • سَحر
  • فرار!
  • سکوت
  • امشب نزدیک بود بمیرم!!!!!!!
  • زندگی با بچه
  • یک روز به‌خصوص!
  • شب
  • پایان!
  • سه
  • I
  • II
  • III
  • IV
  • V
  • VI
  • چهار
  • I
  • II
  • III
  • IV
  • V
  • VI
  • VII
  • IX
  • پنج
  • فصل اول
  • فصل دوم
  • فصل سوم
  • فصل چهارم
  • فصل پنجم
  • شش
  • I
  • II
  • III
  • IV
  • V
  • VI
  • VII
  • IX
  • هفت
  • I
  • II
  • III
  • IV
  • پایان کتاب

درباره نویسنده: استیو تولتز

«استیو تولتز» متولد ۱۹۷۲ در سیدنی استرالیا به دنیا آمد. او از مدرسه‌ی «کیلارا» مدرک دیپلم خود را گرفت و از دانشگاه «نیوکاسل» در سال 1994 فارغ‌التحصیل شد. وی بخشی از عمر خود را در نقاط مختلف دنیا از جمله کانادا، آمریکا، اسپانیا و فرانسه گذرانید. اولین کتابش، یعنی رمان «جزء از کل» را در سال ۲۰۰۸ منتشر کرد که با استقبال زیادی روبه‌رو شد و به فهرست نامزدهای نهایی جایزه‌ی بوکر راه پیدا کرد. چنین اتفاقی کمتر برای نویسنده‌ای که کار اولش را روانه‌ی بازار می‌کند به وقوع می‌پیوندد. نوشتن این کتاب برای او پنج سال زمان برد.

او پیش از نویسندگی، مشاغلی مثل عکاسی، فروشندگی، نگهبانی، کارآگاه خصوصی، معلم زبان انگلیسی و فیلم‌نامه‌نویسی داشت. «استیو تولتز» در مصاحبه‌ای متذکر می‌شود که: «آرزوی من نویسنده شدن نبود، ولی همیشه می‌نوشتم. در کودکی و نوجوانی شعر و داستان کوتاه می‌نوشتم و رمان‌هایی را آغاز می‌کردم که بعد از دوونیم فصل، دیگر دوست نداشتم تمامشان کنم. بعد از دانشگاه دوباره به نوشتن روی آوردم. در آمدم خیلی کم بود و فقط می‌خواستم با شرکت در مسابقات داستان‌نویسی و فیلم‌نامه‌نویسی پولی دست‌وپا کنم تا بتوانم زندگی‌ام را بگذرانم که البته هیچ فایده‌ای نداشت. زمانی که دائم شغل عوض می‌کردم، یا بهتر بگویم از نردبان ترقی هر کدام از مشاغل پایین می‌رفتم، برایم روشن شد هیچ کاری جز نویسندگی بلد نیستم. رمان‌نویسی تنها قدم منطقی بود که می‌توانستم بردارم. فکر می‌کردم یک سال طول می‌کشد، ولی پنج سال طول کشید.»

از آثار او که پس از کتاب اول یعنی «جزء از کل» نوشته شده است، می‌توان به «ریگ روان» و «هرچه باداباد» اشاره کرد.

برگزیده‌هایی از متن کتاب: جزء از کل

  • هیچ‌وقت نمی‌شنوید ورزشکاری در حادثه‌ای فجیع حس بویایی‌اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان‌ها بدهد که البته این درس هــم بـه هیچ درد زندگی آینده‌مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگ‌ساز گوشش، و آشپز زبانش. درس من؟ من آزادی‌ام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم که نیرنگ‌آمیزترین تنبیهش، سوای این که عادتم بدهد هیچ‌چیز در جیبم نداشته باشم و مثل سگی با من رفتار شود که معبدی مقدس را آلوده کرده، ملال بود.
  • می‌توانم با بی‌رحمی مشتاقانه‌ی نگهبان‌ها و گرمای خفه‌کننده کنار بیایم (ظاهراً کولر با تصوری که افراد جامعه از مجازات دارند در تضاد است، انگار اگر یک‌ذره احساس خنکی کنیم از زیر بار مجازاتمان قسر دررفته‌ایم)، ولی برای وقت‌کشی چه می‌توانم بکنم؟ عاشق شوم؟ یک نگهبان زن هست که نگاه خیره‌ی بی‌تفاوتش فریبنده است؛ ولی من در مقوله‌ی زنان مطلقاً بی‌عرضه‌ام و همیشه جواب نه می‌گیرم. تمام روز بخوابم؟ به‌محض این که چشم روی‌هم می‌گذارم چهره‌ی تهدیدآمیز کسی که تمام عمر مثل شبح دنبالم کرده برابرم ظاهر می‌شود. فکر کنم؟ بعد از تمام اتفاقاتی که افتاده به این نتیجه رسیده‌ام حیف آن غشایی در مغز که افکار رویش حک می‌شوند.
  • همیشه اینجا یک چیزی هست، اگر شورش در کار نباشد یکی می‌خواهد فرار کند. این تلاش‌های بی‌حاصل باعث می‌شوند نقاط مثبت زندانی بودن را ببینم. برخلاف آنهایی که در یک جامعه‌ی خوب پدر خودشان را در می‌آورند، ما مجبور نیستیم شرمنده‌ی نکبت هر روزه‌مان باشیم. ما اینجا یکی را جلو چشم داریم که تقصیرها را گردنش بیندازیم. کسی که چکمه‌ی براق می‌پوشد. برای همین است که آزادی هیچ حسی را در من بیدار نمی‌کند؛ چون در دنیای واقعی، معنای آزادی ایــن است که باید تن به تألیف بدهید، حتی اگر داستانتان مفت نیرزد.
  • در تمام زندگی‌ام بالاخره نفهمیدم به پدرم ترحم کنم، نادیده‌اش بگیرم، عاشقش باشم، محاکمه‌اش کنم یا بکشمش. رفتار رمزآلود و گیج‌کننده‌اش مرا تا آخر مردد نگه داشت. درباره‌ی همه چیز و هیچ‌چیز عقاید متضاد داشت؛ خصوصاً درباره‌ی مدرسه رفتنم بعد از هشت ماه مهدکودک رفتن؛ به این نتیجه رسید دیگر نباید بفرستدم آنجا؛ چون به نظرش سیستم آموزشی «خرف کننده، نابودکننده‌ی روح، باستانی و مبتذل» بود. نمی‌دانم چه‌طور کسی می‌تواند نقاشی با انگشت را باستانی و مبتذل بداند. کثیف، آره. نابودکننده‌ی روح، نه. به این قصد از مدرسه بیرونم آورد که خودش آموزشم بدهد و به‌جای این که بگذارد نقاشی‌ام را بکنم، نامه‌های ونسان ونگوگ را به برادرش تنو، قبل از این که گوشش را ببرد، برایم می‌خواند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *