آبی مگ, درباره کتاب

از قیطریه تا اورنج کانتی

از قیطریه تا اورنج کانتی

درباره کتاب: از قیطریه تا اورنج کانتی 

نویسنده: حمیدرضا صدر 

چشم در چشم بیماری، زمان و مرگ. آخرین کتاب «حمیدرضا صدر» که وصیت کرده بود بعد رفتنش منتشر شود، روایتی است بی‌وقفه و پرشتاب از جنگیدن با بیماری، هراس‌ها و امیدها و البته تصویر مردی که سرخوشانه به زندگی آری می‌گوید، حتی در سخت‌ترین و نزدیک‌ترین لحظه‌ها به مرگ. «از قیطریه تا اورنج کانتی» مملو از کلماتی است که تاریخ وجود یک ذهن شگفت را روایت می‌کنند. ذهن مردی که می‌خندد…

کتاب «از قیطریه تا اورنج کانتی» سفری است که «حمیدرضا صدر» آن را روایت می‌کند. سفری دوازده هزارکیلومتری از تهران تا آمریکا. سفری از لحظه‌ی اطلاع از بیماری مهلک او، تا زمان مرگش. این کتاب به وصیت خود او پس از مرگش منتشر شده است. او این کتاب را به دخترش با این عنوان تقدیم می‌کند: «برای دخترم، غزاله خانوم که می‌دانم بسیاری از صفحات این کتاب را پاره خواهد کرد.»

بخش مؤخره این کتاب توسط دختر او «غزاله صدر» نوشته شده است که در بخشی از آن می‌گوید: «من شغلم را رها کردم، بار سفر بستم و بعد از هشت ساعت رانندگی کنارت رسیدم. دو روز طول کشید تا به‌خاطر ما راضی شوی، به‌خاطر ما اجازه دهی و راهی اتاق عمل شوی. روز بعد از عمل آماده‌ی بازگشت به خانه بودی. می‌گفتی فقط من را ببرید خانه، من را ببرید پیش خواهرم، نمی‌خواهم اینجا در تنهایی بمیرم.»

فهرست کتاب: از قیطریه تا اورنج کانتی

  • به‌جای مقدمهکتاب-از-قیطریه-تا-اورنج-کانتی-حمیدرضا-صدر-مرکز-فرهنگی-آبی
  • در تهران
  • در امریکا
  • به‌جای مؤخره (نوشته شده توسط غزاله صدر)

درباره نویسنده: حمیدرضا صدر

اگر طرف‌دار فوتبال هستید، حتماً نام «حمیدرضا صدر» را شنیده‌اید. نویسنده‌ای سرشناس در دنیای ورزش و سینما که هرگاه سخنان او را در تلویزیون یا نشریه‌ها دنبال کرده باشید، متوجه تفاوت او با دیگر همکارانش خواهید شد. «حمیدرضا صدر» متولد 30 فروردین 1335 در شهر مشهد و دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی اقتصاد دانشگاه تهران در مقطع کارشناسی، شهرسازی در مقطع کارشناسی ارشد دانشکده‌ی هنرهای زیبا و برنامه‌ریزی شهری دانشگاه لیدز انگلستان در مقطع دکتری بود. از جوانی به مطبوعات و روزنامه‌ها داشت؛ از روزنامه‌های ورزشی گرفته تا مطبوعات سیاسی و هنری. این علاقه‌ی او در نهایت منجر به این شد که به‌عنوان کارشناس ورزشی در تلویزیون از او دعوت کنند. او سرانجام در تاریخ 25 تیر 1400 در آمریکا چشم از جهان فروبست.

از آثار او می‌توان به «نیمکت داغ»، «از قیطریه تا تهران»، «روزی روزگاری فوتبال»، «درآمدی بر تاریخ سیاسی سینمای ایران»، «تو در قاهره خواهی مرد»، «پسری روی سکوها» و «پیراهن‌های همیشه» اشاره کرد.

برگزیده‌هایی از متن کتاب: از قیطریه تا اورنج کانتی

  • ای‌داد که چه سفرهایی پیش رو داری، پسر جان. سفری متفاوت با سفرهای پیشین. سفری بدون سرخوشی، سفری بدون خنده. سفری بی‌بازگشت. سفری با پرسش‌های پیش‌پاافتاده: حقیقت زندگی در سلامتی است یا بیماری؟ ازدست‌دادن مهم‌تر است یا به‌دست‌آوردن؟ امید قوی‌تر است یا نومیدی؟ فقدان چیست و وفور کدام است؟
  • همه چیز از سرفه‌های حین خواب شروع شد. مگر نه اینکه بسیاری از چیزهای مهم حین خواب شروع شده‌اند؟ مگر نه اینکه رخدادهای بزرگ معمولاً از دل کوچک‌ترین وقایع برآمده‌اند؟ مگر نه اینکه پیشامدهای بد بی‌خبر در خانه را کوبیده‌اند؟ پیشامدها شبیه بادند؛ آمدنشان را نمی‌بینید. موی‌تان ناگهان تکان می‌خورد و خزیدن باد را بر چشم‌ها و صورتتان احساس می‌کنید. آمدن بیماری را نمی‌بینید و متوجه نمی‌شوید که چگونه سرما خورده‌اید. نمی‌فهمید که یک ویروس چگونه نشانتان گرفته.
  • بالاخره در خواهی یافت که جدایی ناگهانی چقدر سخت است و هرچه زندگی را ساده دنبال کنی باز هم نمی‌توانی جلو سختی‌اش را بگیری. ای‌کاش این‌چنین نبود، ولی مثل همیشه حرف آخر را او زده: مرگ. دژخیمی که پوزخندزنان دندان‌هایش را در تن طعمه فشار می‌دهد.
  • به سفری دوازده هزارکیلومتری خواهی رفت. سفری آمیخته با جان‌کندن‌های دم‌ها و بازدم‌ها. بی‌خبر و ساده از این‌سوی جهان تا آن‌سو خواهی رفت تا چشم در چشم هیولا بدوزی. از قیطریه‌ی تهران تا اورنج کانتی کالیفرنیا. از خانه تا غربت. از امروز تا فردا. جان خواهی کند رؤیاهایت را به‌خاطر بسپاری و حفظشان کنی. روزبه‌روز. شب‌به‌شب.
  • برای رسیدن به بخش پزشکی هسته‌ای، از سالن بخش ریه عبور می‌کنی که کنارش اورژانس ریه است. هنگامه‌ای برپاشده. دو پرستار جوان به‌سرعت در حال گذاشتن ماسک تنفسی روی بینی و دهان دو زن سالمند هستند. جامه‌های دو زن نشان می‌دهد از حوالی ایلام و کردستان آمده‌اند. یکی‌شان سرش به عقب خم شده، گویی در حال خفه شدن است. پرستار جوان به‌زحمت سر او را بالا می‌آورد و ماسک به صورتش می‌زند. سر زن دیگر به پایین افتاده و گویی نفس نمی‌کشد. برابر در ورودی، سه مرد با اندامی ستبر و پرپشت، درحالی‌که دو بچه در آغوش دارند، به آن‌ها خیره شده‌اند. صورت‌هاشان رنگ باخته و دهان‌هاشان افتاده و اطراف چشم‌هاشان حلقه‌های کبودرنگی به سیاهی می‌زند.

دیدگاهتان را بنویسید