شفای زندگی
شفای زندگی
نویسنده: لوییز هی
هرآنچه باید درباره زندگی و درسهایش و شیوه کار با خویشتن بدانید تماماً در کتاب «شفای زندگی» اثر «لوییز هِی» آمده است. این دانش یک راهنمای ارجاعی را نیز شامل میشود که برای الگوهای احتمالی ذهنی که در پس امراض نهفته است به کار میرود. این راهنما بیهمتا و درخور توجه است و اگر انسانی که به گوشهای دورافتاده تبعید شده است به طریقی این کتاب را بیابد هرآنچه باید در این زندگی و برای این زندگی بداند خواهد دانست.
کتاب «شفای زندگی» یکی از پرفروشترین کتابهای خودیاری بوده است که به گفتهی خود «لوییز هی» حاوی اطلاعاتی که در کتاب «شفای تن» به رشتهی تحریر درآمده نیز هست و این کتاب بهصورت مفصل دررابطهبا تمرینها و بیماریها توضیحاتی را شامل میشود.
جملات تأکیدی آموزنده که در هر بخش کتاب بهصورت برجسته آورده شده است، میتواند راهگشای مشکلات روزمرهی ما باشد. نویسنده از مخاطب درخواست میکند که این کتاب را بهصورت آهسته بخوانند و از بیماریهایی نظیر سرطان و سردردهای حاد جلوگیری کنند. او احساسات و افکار را در درمان بیماریهای ناخواسته مؤثر میداند و روشی متافیزیکی برای مقابله با این بیماریها ارائه میدهد.
فهرست کتاب: شفای زندگی
- پیشگفتار
- بخش اول: مقدمه
- فصل 1: آنچه معتقدم
- بخش دوم: جلسهای با لوییز
- فصل 2: مشکل چیست؟
- فصل 3: ریشهی مشکل از کجاست؟
- فصل 4: آیا حقیقت دارد؟
- فصل 5: در حال حاضر چه کاری باید انجام دهیم؟
- فصل 6: مقاومت در برابر تغییر
- فصل 7: چگونه تغییر کنیم؟
- فصل 8: دستیابی به شرایط جدید
- فصل 9: کارهای روزانه
- بخش سوم: بهکاربردن این آرمانها
- فصل 10: ارتباطات
- فصل 11: کار
- فصل 12: موفقیت
- فصل 13: ثروت
- فصل 14: جسم
- فصل 15: فهرست بیماریها
- الگوهای تازهی ذهنی
- بخش چهارم
- فصل 16: داستان من
درباره نویسنده: لوییز هِی
«هلن وِرا لانی» یا همان «لوییز لین هِی» در تاریخ 8 اکتبر 1926 در شهر لسآنجلس آمریکا به دنیا آمد. او ماجرای زندگی خود را در سال 2008 در مصاحبهای با نیویورکتایمز شرح داد. طبق این مصاحبه، مادر او شخصی فقیر بوده است که با ناپدری لوییز ازدواج میکند که از او و مادرش سوءاستفاده میکرده است و خود لوییز نیز در سن 5 سالگی مورد آزار جنسی یکی از همسایگانشان قرار میگیرد. لوییز در سن 15 سالگی از دبیرستان اخراج شد و در همین سن باردار شد. او در سن 16 سالگی دختر نوزادش را به سرپرستی دیگران داد.
او برای مدتی به کارهای با دستمزد پایین در شیکاگو پرداخت و در سن 25 سالگی بهعنوان مدل مشغول به کار شد و در این راه به موفقیت دست یافت. در این هنگام بود که او نام کوچک خودش را به لوییز تغییر داد. پس از چهارده سال زندگی مشترک، زمانی که شوهرش او را بهخاطر زنی دیگر ترک کرد، او بهشدت احساس افسردگی میکرد. در این دوره او به آموزههای مذهبی کلیسا روی آورد و با آثار «فلورانس اسکاول شین» آشنا گردید. این آموزهها بر این اصل مبتنی بودند که میتوان ویژگیهای مادی زندگی هر فرد را با تفکر مثبت تغییر داد.
در دههی 1970 «لوییز» به یک سخنران مذهبی تبدیل شد که به انسانها کمک میکرد تا بیماریهای خود را با استفاده از مدیتیشن و سخن درمان کنند. همچنین او ادعا میکرد که به سرطان رحم مبتلا شده است و این بیماری را بدون استفاده از پزشکی نوین درمان کرده است.
او در سال 1976 اولین کتاب خودیاری را با نام «شفای تن» را منتشر کرد که یک کتاب متافیزیکی جهت رفع ناخوشیهای کوچک بدنی بود. همین کتاب پس از بسط و گسترش تبدیل به کتابی با عنوان «شفای زندگی» شد که تا مدتها بهعنوان پرفروشترین کتابهای نیویورکتایمز قرار داشت.
همچنین او گروههایی برای حمایت از بیماران مبتلا به ایدز تشکیل داد که در مدت کوتاهی مورد استقبال زیادی قرار گرفت. در مدت کوتاهی تعداد نفرات حاضر در جلسات در خانهی او، به چند صد نفر در تالار هالیوود کالیفرنیا بدل شدند. سرانجام او در تاریخ 30 آگوست 2017 درحالیکه خواب بود، چشم از جهان فروبست.
از مهمترین آثار او میتوان به «شفای زندگی»، «شفای تن»، «زنان توانمند»، «قدرت در درون شماست»، «معجزه کار با آینه»، «خودتان را دوست بدارید»، «21 روز تا رسیدن به تحول»، «آفرینش سلامتی»، «قدردانی»، «معجزات قرن حاضر» و «شفای قلبهای شکسته» اشاره کرد.
برگزیدههایی از متن کتاب: شفای زندگی
- بزرگ که میشویم تمایل داریم همان محیط عاطفی دوران کودکی را برای خود بازآفرینیم. این نه خوب است و نه بد. نه درست است نه نادرست؛ زیرا باطن ما تنها آن محیط را بهعنوان «خانه» میشناسد. همچنین تمایل داریم که در روابط شخصی خود روابطی را باز آفرینیم که با پدر و مادر خود داشتیم یا روابطی را که میان آنها وجود داشت. به این نکته بیندیشید که چهبسا محبوب یا رئیسی داشتهاید که عیناً مانند پدر یا مادر شما بوده است. ضمناً با خودمان به همان شیوهای رفتار میکنیم که پدر و مادرمان با ما رفتار میکردند؛ و باز به همان شیوه خود را سرزنش یا مجازات میکنیم. اگر به ندای درون خود گوش کنید، همان کلمات را میشنوید. اگر در زمان کودکی دوستمان داشتند و تشویقمان میکردند، میبینیم خود را به شیوه آنها دوست میداریم و تشویق میکنیم.
- گذشته هرچه که باشد من پدر و مادرم را سرزنش نمیکنم. همه ما قربانیانِ قربانیان هستیم؛ و این قربانیها احتمالاً نمیتوانستند آنچه از آن بیخبر بودند را به ما بیاموزند. اگر مادر یا پدر شما نمیدانست چگونه خود را دوست بدارد، برایش محال بود بتواند به شما بیاموزد که خود را دوست بدارید. آنها با درنظرگرفتن آنچه در کودکی خودآموخته بودند بهترین کاری را که از دستشان برمیآمد در حق شما کردند. اگر میخواهید پدر و مادرتان را بهتر درک کنید، از آنها بخواهید درباره کودکیشان برایتان صحبت کنند. اگر با مهربانی و همدلی گوش کنید، در مییابید که ترسها و الگوهای خشک و انعطافناپذیرشان از کجا آمده است. کسانی که آن بلاها را سر شما آوردند خودشان همان قدر ترسان و وحشتزده بودند که شما هماکنون هستید.
- هنگامی که کودکی خردسال بودید چقدر بیهمتا بودید. کودکان برای این که عالی و بینظیر باشند لازم نیست کاری بکنند. آنها طبیعتاً کامل و بینقص هستند و طوری رفتار میکنند که گویی همه چیز را میدانند. آنها میدانند که کانون کائنات هستند و آزادانه احساس خود را بیان میکنند. هنگامی که کودکی خشمگین است، نهتنها شما که تمام همسایهها نیز میفهمند. البته زمانی هم که خوشحالاند لبخندشان تمام خانه را روشن میکند؛ آنها از عشق و محبت لبریزند. اگر کودک خردسال محبت نستاند، میمیرد. اما موقعی که بزرگ میشویم، یاد میگیریم که بیمحبت زندگی کنیم. اما کودکان نمیتوانند آن را تحمل کنند. ضمناً بچهها همهی اعضای تن خود و حتی مدفوعشان را دوست دارند. کودک سرشار از شهامتی باورنکردنی است. شما نیز آن گونه بودید. همه ما آنگونه بودیم. آنگاه شروع کردیم به گوشفرادادن به بزرگسالان اطرافمان که آموخته بودند که هراسان باشند و ما نیز انکار عظمت خود را آغاز کردیم. هنگامی که مراجعانم میکوشند مرا متقاعد کنند که موجود وحشتناک یا نامطبوع هستند، حرفشان را باور نمیکنم. کار من این است که آنها را به زمانی بازگردانم که میدانستند چگونه خود را بهراستی دوست بدارند.